انوشه
این منم انسان خاکی ، بی فروغ و غمگنانه
ای پناه آخرینم ، درهجوم بی پناهی از درون چاه وحشت ، می کشم فریاد حسرت پشت این دیوار ظلمت ، از سیاهی در هراسم این منم انسان خاکی ، بی فروغ و غمگنانه شوق وصف تو دمیده ، در سراپای وجودم من اگر پابند خاکم ، ازتو می جویم رهایی درحجاب کاردنیا ، گربمانم تا بمیرم
بشنو اوای دلم را ، ای تو نور جاودانه
من به دوش خسته دارم ، بار سنگین گناهی
مانده ام سردرگریبان ، من به منزلگاه حیرت
ای فروغ جاودانه من سراپا التماسم
بشنو آوای دلم را ، ای تو نور جاودانه
خوش ترم اینجا بسوزد ، پیش پایت تاروپودم
بشنو آوای دلم را ، پای دیوار جدایی
روزی آخر درپناهت ، زندگی ازسر بگیرم
نوشته شده در یکشنبه 91/1/13ساعت
6:39 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |